گاهی آدم تیر دعا را که انداخت، فکر میکند کار تمام است. غافل از آنکه مهمترین بخش شکار، پهن کردن تور صبر است.
۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه
۱۳۹۲ آذر ۵, سهشنبه
گاهی آدم 325
گاهی آدم برای فرار از تلههایی که [خیال میکند] برای او کار گذاشتهاند، آنقدر اینطرف آنطرف میپرد که ناغافل میافتد توی تلههایی که هیچ ربطی به او ندارند.
۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه
وقتی میخواهی بروی: دوازدهُم
وقتی میخواهی بروی
ای عزیزِ دل،
و ای مهربان،
حالا بعد از اینکه من گفتم اصلاً حرفش را نزن
و حتی فکرش را هم نکن
و دیدی نمیشود و حتماً باید بروی
مراحل اداری را هم طی کردی
و جدیِ جدی خواستی بروی
اجازه بده یک چیزی از تو بخواهم
یک چیزی را از تو بخواهم بدهی به من
به من هم ندادی ندادی
بگذاری باشد
یک چیزی که بدون آن هم میتوانی بروی
یعنی میخواهم بگویم این چیزی که میخواهم
چیزی نیست که بدون آن نتوانی بروی
نمیخواهم کارشکنی کنم که
نمیخواهم چیزی نامعقول بخواهم که
تازه این هم که میگویم،
میگویم اجازه بده بخواهم
دلم خوش باشد به همین خواستن
اصلاً شاید هم نخواهم
همین که اجازه داشته باشم بخواهم کافی ست
میتوانی وقتی خواستم بگویی خب دیگر
آنچه میخواستی را خواستی
ولی نمیشود.
اگر من گفتم چرا؟
ولی عوضش خواستهام.
خب. حالا حتماً میخواهی بدانی آن چیست که میخواهم بخواهم با خودت نبری و بگذاری باشد
وقتی میخواهی بروی؛
ها!
هیچی والّا.
همه ش آن خنده قشنگه را.
البته بله،
همهی خندههای تو قشنگ است.
یکی از یکی قشنگتر.
آن قشنگتره را میگویم.
برای تو که فرقی نمیکند.
چیزی که زیاد داری خندههای قشنگ است
این یکی را با خودت نبر.
همین.
آن خنده قشنگه را بگذار بماند.
بگذارش توی گنجه اصلاً
درش را هم قفل کن.
بگذارش روی طاقچه.
بگذارش لب پنجره.
میخواهم بگویم یعنی دست من هم ندادی ندادی.
فقط دست خودت هم نباشد
وقتی میخواهی بروی.
زیاد است؟
نه والّا.
ای عزیزِ دل،
و ای مهربان،
حالا بعد از اینکه من گفتم اصلاً حرفش را نزن
و حتی فکرش را هم نکن
و دیدی نمیشود و حتماً باید بروی
مراحل اداری را هم طی کردی
و جدیِ جدی خواستی بروی
اجازه بده یک چیزی از تو بخواهم
یک چیزی را از تو بخواهم بدهی به من
به من هم ندادی ندادی
بگذاری باشد
یک چیزی که بدون آن هم میتوانی بروی
یعنی میخواهم بگویم این چیزی که میخواهم
چیزی نیست که بدون آن نتوانی بروی
نمیخواهم کارشکنی کنم که
نمیخواهم چیزی نامعقول بخواهم که
تازه این هم که میگویم،
میگویم اجازه بده بخواهم
دلم خوش باشد به همین خواستن
اصلاً شاید هم نخواهم
همین که اجازه داشته باشم بخواهم کافی ست
میتوانی وقتی خواستم بگویی خب دیگر
آنچه میخواستی را خواستی
ولی نمیشود.
اگر من گفتم چرا؟
ولی عوضش خواستهام.
خب. حالا حتماً میخواهی بدانی آن چیست که میخواهم بخواهم با خودت نبری و بگذاری باشد
وقتی میخواهی بروی؛
ها!
هیچی والّا.
همه ش آن خنده قشنگه را.
البته بله،
همهی خندههای تو قشنگ است.
یکی از یکی قشنگتر.
آن قشنگتره را میگویم.
برای تو که فرقی نمیکند.
چیزی که زیاد داری خندههای قشنگ است
این یکی را با خودت نبر.
همین.
آن خنده قشنگه را بگذار بماند.
بگذارش توی گنجه اصلاً
درش را هم قفل کن.
بگذارش روی طاقچه.
بگذارش لب پنجره.
میخواهم بگویم یعنی دست من هم ندادی ندادی.
فقط دست خودت هم نباشد
وقتی میخواهی بروی.
زیاد است؟
نه والّا.
اشتراک در:
پستها (Atom)