گاهی آدم هرچه فکر میکند یادش نمی آید کی و کجا و چطور ازش گذشته؛ فقط این یادش هست که به خودش گفته: "حالا شاید از ما نگذشته باشد!" خودش یک نگاهی به ساعت بزرگ ایستگاه انداخته، بلیط مچاله شده را باز کرده، نگاه کرده، همانطور که با دو دست بلیط را نگه داشته، خلوتی ایستگاه را بلعیده، بغض کرده، بلیط را مچاله کرده و چپانده توی جیبش، لبانش را به هم فشرده، از بینی نفس عمیق کشیده، و گفته: "نه. از ما خیلی وقت است گذشته."
آدم یادش نمی آید هرگز از ایستگاه خارج شده باشد.
انوقت تمامي چيزهايي كه از ادم گذشته به ذهنش هجوم ميارن.اونوقت كه ميفهمه از ادم كذشتن چقدر.... :((
پاسخحذفميدوني بدتر از همه چيه؟
پاسخحذفوقتي يادت مياد چرا و به چه دليلي همه چي ازت گذشته...
ولی هنو بلیط تو دسشه
پاسخحذفایستگاه جای آدمی است جایی ندارد برود.
پاسخحذف