گاهی آدم آنقدر هیچ دردی بهش نمیخورد، که گمان میکند اصلاً قرار بر برخورد نیست؛ به جایی میرسد که حتی در برابر دردهایی که او را نشان کردهاند جاخالی میدهد. عمری طی میکند بی آنکه به دردی خورده باشد.
گاهی آدم خبر ندارد که به چه بیشمار دردهایی می خورد؛ یعنی فی الواقع به درد خیلی چیزها و به درد خیلی ها می خورد...
لکن، می بایست یک تقابلی وجود داشته باشد که این امر سودمند شود! همانطور که شاعر می فرماید (یعنی شایسته است که بفرماید: ) "چه خوش بی به درد خوردن هر دو سر بی".
يعني واقعا به هيچ دردي نميخوريم..؟؟؟؟ :(
پاسخحذفدر مورد بنده که تا حال که اینطور بوده... فردام که کسی ازش خبر نداره، لکن حکایت غریبیه حکایت مشت و خروار و سابقه...
پاسخحذفنه به درد چيزي خوردم...نه به درد كسي...
پاسخحذف:( :(
کلاً آدمها به درد نخور هستن:(
پاسخحذفمیرزا ادم جان
پاسخحذفچرا دیگه گاهی آدم نمی نویسی؟:(
گاهی اگر داشته باشیم مینویسیم... بیگاه بودیم این مدت...
پاسخحذفگاهی آدم خبر ندارد که به چه بیشمار دردهایی می خورد؛ یعنی فی الواقع به درد خیلی چیزها و به درد خیلی ها می خورد...
پاسخحذفلکن، می بایست یک تقابلی وجود داشته باشد که این امر سودمند شود! همانطور که شاعر می فرماید (یعنی شایسته است که بفرماید: ) "چه خوش بی به درد خوردن هر دو سر بی".