وقتی میخواهی بروی
ای عزیز، ای مهربانترین
ای نازنین، ای عزیزترین
ای نازنینترین
ای مهربان
ای نامت هرچه هست
ای ناشناخته
وقتی میخواهی بروی
میخواهی بروی دیگر
چه حرفش را نزنی، چه فکرش را نکنی
چه هرچقدر از امروز رفتن و فردا آمدن
برای طی مراحل اداری
خسته بشوی،
یعنی میخواهم بگویم که وقتی میخواهی بروی
یعنی میخواهی بروی
و این که میخواهی بروی
مهم نیست که چرا یا چطور
نه
مهم هست
ولی فرقی نمیکند در اینکه بخواهی بروی یا نخواهی بروی
یا نخواهی بروی
چون خواهی نخواهی
میخواهی بروی
یعنی آن وقتی که میخواهی بروی میخواهی بروی
نه که همیشه بخواهی بروی
نه
همان آن وقتی که میخواهی بروی،
درست در همان لحظه
یک لحظه است دیگر
میخواهی بروی
و این یعنی چی؟
آفرین.
یعنی میخواهی بروی.
حالا من این وسط چی میگویم؟
من هیچی.
من هرچی میگویم برای خودم میگویم.
من عقبم
من چون خیلی عقبم
یعنی آنقدر عقبم که هنوز آمدنت را ندیدهام
ولی رفتنت را از اینطرف هی خیال میکنم بارها دیدهام
نه که عقبم
و نه که خط پایان همان خط آغاز است
حالا نه که مسابقه باشد یعنی
همین چیزی که هست
جریان، مسیر، هرچی هست
میگویم یعنی من چون عقبم،
و به ابتدا خیلی نزدیکم
حتی شاید هنوز تویش باشم
و انتها چون نزدیک ابتداست
و اصلاً همان است
این آن «میخواهی بروی» را
خیال میکنم.
یعنی راستش یک طوری شده که آن لحظه خیلی مهم است
آن لحظه که طپانچه صدا کرد
یا صدا میکند
و یکی میرود
یا میخواهد برود
یکی رفته است
یکی عقب است
یکی خیال میکند...
میخواهم بگویم که یعنی
وقتی میخواهی بروی،
داستان از این قرارها ست.
نمیدانم. شاید هم نه.
ای عزیز، ای مهربانترین
ای نازنین، ای عزیزترین
ای نازنینترین
ای مهربان
ای نامت هرچه هست
ای ناشناخته
وقتی میخواهی بروی
میخواهی بروی دیگر
چه حرفش را نزنی، چه فکرش را نکنی
چه هرچقدر از امروز رفتن و فردا آمدن
برای طی مراحل اداری
خسته بشوی،
یعنی میخواهم بگویم که وقتی میخواهی بروی
یعنی میخواهی بروی
و این که میخواهی بروی
مهم نیست که چرا یا چطور
نه
مهم هست
ولی فرقی نمیکند در اینکه بخواهی بروی یا نخواهی بروی
یا نخواهی بروی
چون خواهی نخواهی
میخواهی بروی
یعنی آن وقتی که میخواهی بروی میخواهی بروی
نه که همیشه بخواهی بروی
نه
همان آن وقتی که میخواهی بروی،
درست در همان لحظه
یک لحظه است دیگر
میخواهی بروی
و این یعنی چی؟
آفرین.
یعنی میخواهی بروی.
حالا من این وسط چی میگویم؟
من هیچی.
من هرچی میگویم برای خودم میگویم.
من عقبم
من چون خیلی عقبم
یعنی آنقدر عقبم که هنوز آمدنت را ندیدهام
ولی رفتنت را از اینطرف هی خیال میکنم بارها دیدهام
نه که عقبم
و نه که خط پایان همان خط آغاز است
حالا نه که مسابقه باشد یعنی
همین چیزی که هست
جریان، مسیر، هرچی هست
میگویم یعنی من چون عقبم،
و به ابتدا خیلی نزدیکم
حتی شاید هنوز تویش باشم
و انتها چون نزدیک ابتداست
و اصلاً همان است
این آن «میخواهی بروی» را
خیال میکنم.
یعنی راستش یک طوری شده که آن لحظه خیلی مهم است
آن لحظه که طپانچه صدا کرد
یا صدا میکند
و یکی میرود
یا میخواهد برود
یکی رفته است
یکی عقب است
یکی خیال میکند...
میخواهم بگویم که یعنی
وقتی میخواهی بروی،
داستان از این قرارها ست.
نمیدانم. شاید هم نه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر