گاهی آدم احساس تنهایی شدیدی میکند؛ در این اوقات آدم زندگی را اینطور میبیند که اگر دریا باشد، او یک چیزی است نه آنقدر سبک که روی آب بماند و نه آنقدر سنگین که برود ته آب؛ یک جایی آن وسط مسطها با آب جابهجا میشود، بیآنکه به جایی وصل باشد؛ اگر آسمان باشد، او یک چیزی است نه آنقدر درخشان که به چشم بیاید و نه آنقدر بیسو که با پتپتی خاموش شود و قال رابکند، نه آنقدر سنگین که سقوط کند و نه آنقدر سبکبال که با اختیار پرواز کند؛ یک جایی آن وسط مسطها یا با باد یا تحت تأثیر یک یا چند میدان، جابهجا میشود، بیآنکه به جایی وصل باشد؛ اگر زمین باشد، خشکی، او نه آنقدر استوار است که بر جا بماند، نه آنقدر نااستوار که بیفتد، همش آن وسط مسطها درنوسان است، بین ماندن و رفتن، بین بودن و نبودن، بین شک و یقین حتی. بیآنکه به جایی وصل باشد البته!
آدم تنها که میشود خودش را بین چیزها میبیند، آن وسط مسطها، در حالی که محیط احاطهاش کرده است، عناصر محیط در اطرافش هستند، میآیند و میروند، او دست و پا میزند، پت و پت میکند، سوسو میزند، بالبال میزند، اما نمیرود، حتی نمیماند، برده میشود و نگاه داشته میشود، بیآنکه به جایی وصل باشد، بیآنکه به چیزی بربخورد، تصادفی حتی؛ فقط محیط است و محیط و عناصر محیط و آدم علیرغم رهایی نسبی از همه چیز و همه جا، آن وسط مسطها گیر افتاده است. محاط در بینهایتی که رسماً بینهایت است؛ خوب هست، بله! گاهی اما، نه همیشه، نه همه جا، نه اینکه دیگر... ؛
در این چنین احوالی است که آدم به یاد حرف آن گل کوچک سه گلبرگهی ناچیز وسط کویر به شازده کوچولو میافتد: «آدما؟ گمون کنم ازشون یه شیش هفتایی باشه...،باد اینور و اونور میبردشون، نه اینکه ریشه ندارن...» و اینطور برمیدارد که وقتی تنهایی مدتدار میشود، عمیق میشود، نهادینه میشود، آدم میشود یکی از آن شیش هفتایی که باد اینور و آنور میبردشان؛ بیآنکه به جایی وصل باشد.
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست... وطن برای خودتان! آدمی دل را چه کار کند؟ به حرفهای گل کوچک گوش نکن. پاهایش بند است و عمرش کوتاه، اگر هم ریشه نداشت، باز هم به سفر نمی رسید.
پاسخحذفآدمی همینش خوب است لعنتی. همینکه می تواند به جایی وصل نباشد. همینکه این قابلیت را دارد که ول کند و برود. اما با وطنش چه کند؟ وطن برای خودتان! آدم دل را چه کار کند؟
همين، جداً آدم دل را چه كار كند؟ چايي نبات هم داديم افاقه نكرد؛ يعني نمي كند، دل خودش دل به درمان نمي دهد؛
پاسخحذف