مگر خم رنگرزی است؟ نه برادر من! حساب کتاب دارد! فکر کردی الکی است؟ خب اشتباه کردی جانم! نه تنها الکی نیست، بلکه حتی خیلی هم غیر الکی است! سرت را انداختهای پایین، راست شکمت را گرفتهای آمدهای اینجا و میخواهی هنوز نیامده راه بیفتی؟ لااقل وقتی میآمدی تو، یک نگاهی توی صف میچرخاندی تا ببینی چند نفر قبل از تو آمدهاند و ایستادهاند و من، یک نفر آدم، خیلی که همت کنم نصف این عزیزان را راه بیاندازم. آن باقی هم برای خودشان ایستادهاند. حالا در این وضعیت شما صاف آمدهای میگویی عجله داری؟ چشمانشان را می بینی که چطور به تو غره می رود؟ اگر تو را راه بیاندازم این چشمها میشود خنجر و در قلب من فرو میرود، میشود دشنام و بر من جاری میشود، آخه چرا شما اصلاً عنایت ندارید؟ خود من را که اینجا میبینی نشستهام، فکر میکنی از صبح فرصت کرده ام کار خودم را راه بیاندازم؟ نه! به جان عزیزت نه! البته نمیخواهم منت بگذارم، همیشه همینطور بوده. کوزه گر از کوزه شکسته آب میخورد. میخواهم بگویم کار زیاد است، سرم شلوغ است، مراجعه کننده زیاد است، شیلنگ ها را دزدیدهاند، آفتابهها سوراخ است، همهی توالتها گرفته به جز یکی که آن هم تا ظهر با این بار سنگین، حتما میگیرد. آنوقت است که باید خر آورد و باقالی بار کرد. چند بار هم رفتهایم شهرداری گفتهایم آقا توالت نداریم، مردم اعصابشان خراب است، اما کو گوش شنوا؟ آن ها که نمیدانند اینجا چه خبر است، من هر روز اینجا با هزار جور آدم سر و کله میزنم، همه ناراضی. امروز و فرداست که سر فریاد بردارند. آنوقت فردا افسوس می خوریم که ای کاش دیروز به حرف آن پیرمرد توالت چی گوش کرده بودیم؛ آنوقت مردم خودشان را خالی میکردند و کار اینطور بیخ پیدا نمی کرد. اینجوریست دیگر! حالا شما هم برو ته صف بایست! یا اگر خیلی عجله داری، رضایت تک تک آن ها را بگیر و بیا برو تو!
عالی بود ! عالی !
پاسخحذف