گاهی آدم درب دلش را می بندد و کلیدش را گم و گور می کند که کسی که در قلبش است، نتواند فرار کند. آنوقت آن طرف هم گلدان را بر می دارد و به پنجره می کوبد و می پرد بیرون و در می رود. بعد آدم می ماند با یک پنجرهء شکسته که تمام آلودگی محیط را به درون خودش می کشد و یک درب بسته و بدون کلید که دیگر هیچ آدم جدیدی نمی تواند واردش شود.
گاهي ادم دلش ميخواد به هر قيمتي يه نفر رو پيش خودش نگه داره نميدونه نميشه . بيچاره ديونه است ديگه.
پاسخحذفگاهی آدم درب دلش را می بندد و کلیدش را گم و گور می کند که کسی که در قلبش است، نتواند فرار کند. آنوقت آن طرف هم گلدان را بر می دارد و به پنجره می کوبد و می پرد بیرون و در می رود. بعد آدم می ماند با یک پنجرهء شکسته که تمام آلودگی محیط را به درون خودش می کشد و یک درب بسته و بدون کلید که دیگر هیچ آدم جدیدی نمی تواند واردش شود.
پاسخحذف