۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

گاهی آدم 194

گاهی آدم از خودش می‌پرسد: «نه! خودمانیم، من دارم کی را مسخره می‌کنم؟» خودش ابروهایش را در هم می‌برد، لب‌هایش را به هم فشار می‌دهد و سریع سر می‌جنباند که یعنی: «منظورت چیست؟» آدم با لبخند معناداری می‌گوید: «هیچی، جوابم را گرفتم.»

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

گاهی آدم 193

گاهی آدم در[ب] دلش را می‌بندد و کلیدش را گم و گور می‌کند، آنهم در حالی که یکی آن تو جا خوش کرده؛ فکر هم می‌کند زرنگ است دیوانه.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

گاهی آدم 192

گاهی آدم جداً کار دلش است، گناه خودش نیست؛ تقصیر دلش است، دست خودش نیست.


پانویس: این یادداشت کلاً برگرفته از یکی از آهنگ‌های مرحوم «سوسن» است. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

گاهی آدم 191

گاهی آدم می‌خواهد سر یک چیزهایی را ببندد، زورش نمی‌رسد؛ برای خودش هم سؤال است که اصلاً از روز اول کی و کِی و چطور سر این چیزها را باز کرده.

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

چه خوب!

- چه خوب! پس گفتی کی می‌آیی؟
+ ...
ـ وقت رستن چمن، زیر پای من. چه خوب!
+ ...
- کجا؟ پای حرف تو؟ چه خوب!
+ ...
- چه خوب!
+ ...
.
.
.

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

گاهی آدم 189

گاهی آدم می‌فهمد از آن‌هایی که تحمّل باخت را ندارند بَدتر، این‌هایی هستند که تحمّل برد را ندارند.

پی‌نوشت:‌ این پست دویستم این وبلاگ است و در اصل قرار بود چیز دیگر و مفصّل‌تری باشد، که متأثر از فضای به وجود آمده پس از باخت خانگی یوونتوس برابر میلان، به چیزی که می‌بینید تغییر کرد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

گاهی آدم 188

گاهی آدم از خودش می‌پرسد: «حالا من با این همه حواسی که تا حالا جمع کرده‌ام قرار است چه گلی به سر کی بزنم؟» خودش می‌گوید: «چقدر شده مگر؟» آدم می‌گوید: «خیلی!» خودش می‌گوید: «پرت کن به آسمان، عین برف شادی بریزد روی سرمان بخندیم حال کنیم.»
آدم در ظاهر به خودش می‌خندد، اما حتی خودش هم می‌داند که حواس که پرت باشد، خنده‌ای هم اگر باشد، «خنده» نیست.