۱۳۹۴ اسفند ۱۹, چهارشنبه

گاهی آدم 350

گاهی آدم تا عقب نیفتد تندتر رفتن را نمی‌آموزد.

وقتی می‌خواهی بروی: بیست و سوُم

وقتی می‌خواهی بروی
ای آرامِ جان،
ای مهربان،
وقتی می‌خواهی بروی،
حتی فکرش را هم نکن.
واقعاً عرض می‌کنم
اصلاً صحبتش را نکن
وقتی می‌خواهی بروی یعنی چه؟
نمی‌شود که اینطوری.
مگر دست خودت است که می‌خواهی بروی؟
رفتن که رفتن است و ناگزیر است
برای همه هم هست
همه می‌رویم،
و ایشالا همه با هم.
به همه جا می‌رویم و باید برویم
و باید هم بخواهیم تا برویم
وگرنه می‌توانیم نرویم
اما خیال می‌کنیم که نمی‌رویم
چون حتی وقتی نمی‌رویم،
باز داریم می‌رویم
چون جهان دارد می‌رود
و ما جزء جهانیم و با آن می‌رویم.
می‌خواهیم برویم.
آن وقتی که می‌خواهیم برویم،
همین حالاست که داریم می‌رویم
و یک لحظهء بعد است که در آن هم داریم می‌رویم
و یک لحظهء پیش بود که در آن هم داشتیم می‌رفتیم
چون جهان دارد می‌رود
چون جهان می‌خواهد برود
و همهء اجزاء آن هم
در اعماق وجود خود می‌خواهند بروند
و همراه با هم همه می‌روند
من هم با تو.
می‌گویم یعنی وقتی می‌خواهی بروی خیال نکن فقط تویی که می‌خواهی بروی
 همهء ما می‌خواهیم برویم
یکی به تنهایی کجا می‌خواهد برود؟
به خارج از جهان؟
جهان کجاست؟
جهان کلّ عالم است
جهان رئیس همه است.
در این جهان چطور یک نفر می‌رسد به نقطه‌ای که بخواهد برود؟
اگر هم پیش می‌آید که در خیال خود می‌خواهی بروی
برای این است که جهان می‌خواهد برود
و من می‌خواهم بروم
و همه می‌خواهیم برویم.
ما،
خودمان خیلی که بخواهیم برویم
می‌توانیم از این ولایت برویم
من و تو
«تو دست منو بگیر و من دامن تو»
این آن رفتنی ست که ما می‌توانیم برویم
و می‌توانیم بخواهیم برویم
چون توی جهان است
و نسبت به جهان صفر است.
آن رفتنی که می‌خواهی بروی،
خودت تنها بروی،
دست من را نگیری و من دامن تو را نگرفته باشم،
می‌تواند آن رفتنی باشد که
مثال عرض می‌کنم
از این اتاق به آن اتاق بروی
از هال به مستراح بروی
از بیداری به خواب بروی
که تازه در تمام این‌ها هم،
تویی که دست من را نگرفته‌ای به خیال خودت
وگرنه دست من از دامن تو برداشتنی نیست
حالا ممکن است نشان ندهم،
و به روی خودم نیاورم،
و مثلاً تو هم حواست نباشد.
اما این عین واقعیت است.
اصلاً تعریف عشق همین است.
اگر روزی در امتحانی از کسی بخواهند عشق را با رسم شکل تعریف کند،
هر جوابی غیر از «دستی به دامنی»،
و هر شکلی غیر از دست من به دامن تو،
جواب غلط است.
یعنی اگر آن آزمون را من برگزار کنم البته.
هرکسی ممکن است با توجه به آنچه آموخته و آنچه بلد است
آزمون را به شکل دیگری برگزار کند.
اما درستش این است
و درستش هم همین است.
 این است که می‌گویم،
حالا که ما در این جهانیم،
و این جهان خودش می‌خواهد برود
و این جهان خودش اصلاً دارد می‌رود،
چرا ما بخواهیم برویم؟
جهان دارد می‌رود و ما خواهی نخواهی با آن می‌رویم.
عرض بنده این است.
به خصوص که پای عشق هم که گفتیم، از طریق دست بر دامن در میان است.
[یک بادی هم بوزد و آن زلف‌ها را قدری به هم بریزد که دیگر نور علی نور است
زلف شما را عرض می‌کنم
ما که کچلِ دوعالمیم.
والا.]
حالا این هم که جهان می‌خواهد کجا برود مطلب دیگری ست
که البته جاش اینجا نیست
و من هم مسلماً نمی‌دانم.
الله اعلم.