۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

گاهی آدم 27

گاهی آدم یک جایی همینطوری ایستاده است یا نشسته است، کاری هم به کار کسی ندارد، یکهو یک دستی از یک آستینی بیرون می آید و آدم را انگولک می کند؛ آدم هم نمی داند دست تقدیر است، دست آفرینش یا چی چی است، هرچه هست با این انگولک تمام کاسه کوزه های آدم را به هم می زند و بعد هم می رود پی کارش. آدم می ماند و عشقش!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر