۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

وقتی می‌خواهی بروی: نُهم

وقتی می‌خواهی بر..
ئه ئه ئه!
فهمیدی چی شد؟
تو که نه
تو که می‌دانی چی شد
با خودمم
با خود خرم
فهمیدی چی شد؟
یعنی چی وقتی می‌خواهی بروی؟
آدمم من؟
...
می‌دانی؟
خب معلوم است که می‌دانی
با خودمم
با خود خرم
مگر می‌شود تو بخواهی بروی؟
شدنش که می شود
ولی کجا می خواهی بروی؟
تو که رفتن در کارت نیست
کسی که نیامده
چطور می‌خواهد بخواهد که برود؟
منم که آمده‌ام
تو که سر جایت بودی از اول
کجا می‌خواهی بروی؟
کسی بخواهد برود،
آن منم
که تازه من هم کجا می خواهم بروم؟
ولی بر فرض،
اگر خواستم بروم،
حواسم هست،
در را می‌بندم،
شیر گاز را می‌بندم
به گل‌ها هم آب می‌دهم
 پرده‌ها را می‌کشم
ولی آخه.. چرا باید بروم؟
چرا باید بخواهم بروم؟
کاش وقتی بخواهم بروم،
اصلاً حرفش را نزنم
کاش حتی فکرش را هم نکنم
نشسته ایم حالا
ها؟
ئه ئه ئه...
...
حالا اصلاً از کجا معلوم من آمده باشم؟
ای بابا
ای بابا
پاک همه چیز قاطی شد که..



۶ نظر:

  1. اي بابا ميرزا، رفتي تو گرداب كه. شما هستي، اومدي. كسي كه چيزي نميگه، حرفي نميزنه، كاري نميكنه، اون تو اومدنش شكه

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. پس ینی میفرمایید بنده دیوانه شدم دارم با خیال خویش حرف می‌زنم؟ شایدم البته اینطوری باشه، ولی اینطور به نظر نمیاد.. چه عرض کنم

      حذف
  2. اصلا ميخواي شما واسه رفتن مهربان شعر بگو، من واسه رفتن شما. بلدم يه چيزايي :)

    پاسخحذف
  3. بحث ديوانگي نيس، ميگي شايد اصلا خودت نيومده باشي، من ميگم بيشتر به مهربان مياد نيومده باشه تا شما.خيالي واقعي بودنشو خودت ميدوني

    پاسخحذف