وقتی میخواهی بروی
میدانم که میدانی
حتی فکرش را هم نباید بکنی
و حتی حرفش را هم نباید بزنی
پیچ و خمهای مراحل اداری را میشناسی
خیالم از این بابتها تخت است
اما از یک بابتی
راستش را بخواهی،
تخت نیست
یعنی راستش چطور بگویم،
یک آشفتگی تویش هست
یک چیزی تویش موج میزند
توی خیالم
توی دلم
آن بابتش را اگر بخواهی بدانی
نمیدانم چطور بگویم
یعنی میدانم،
رویم نمیشود
آخه باعث شرمندگی ست
یعنی حرف بدی نیست ها،
کار بدی هم نیست،
ولی آخه آدم به خودش میگوید
چی بگویم؟
مگر آشفتگی خیال تو کجای جهان را میآشوباند؟
که حالا بخواهی بابتش را بگویی
یعنی می خواهم بگویم خودم اینها را میدانم
ولی راستش
یک طوری هستم که احساس میکنم حتماً باید بگویم
که من
راستش...
آخه میدانی،
تو خیلی خوشگلی
تو خوشگلِ خوشگلهایی
خوشگلتر از تو اصلاً ممکن نیست
و اصلاً مگر میشود از خوشگلی در برابر تو حرف زد؟
اما من،
خب آدمم
از من به اندازهی من انتظار داشته باش و بپذیر
راستش،
ناقابل که نمیشود گفت،
ولی زیره به کرمان بردن است
یک کاسه از گلهایی که از باغ خوشگلی تو چیدهام
گذاشتهام کنار،
که وقتی میخواهی بروی
بدهم با خودت ببری.
چون چیز لایقتری پیدا نکردم.
گلها که البته مال خودت است و در کیفیتش بحثی نیست،
کوچکی کاسهام آن بابتی ست که عرض کردم خیالم را برآشفته
میترسم بگویی "همین؟"
و بروی.
با وجود آنکه میدانم از آن خوشگلهای مهربانی هستی که نمیگویند "همین؟"
و میگویی "ای بابا، زحمت کشیدید"
ولی باز رویم نمیشود.
در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟
اما از طرفی این کاسه را اگر به تو ندهم به کی بدهم؟
گلهای باغ خوشگلی تو این کاسه را پر کرده
صاحب اول و آخر این کاسه تویی
مال خودت است
من چکارهام؟
واقعاً ها!
جدی.
چه الکی خاطرم مشوش شده بود.
ئه.
ببخشید سر تو را هم به درد آوردم.
خیلی عذر میخواهم
اصلاً نمیدانم چه شد که از این نکته غافل شدم...
ئه ئه ئه
خیلی بد شد.
تچ.
میدانم که میدانی
حتی فکرش را هم نباید بکنی
و حتی حرفش را هم نباید بزنی
پیچ و خمهای مراحل اداری را میشناسی
خیالم از این بابتها تخت است
اما از یک بابتی
راستش را بخواهی،
تخت نیست
یعنی راستش چطور بگویم،
یک آشفتگی تویش هست
یک چیزی تویش موج میزند
توی خیالم
توی دلم
آن بابتش را اگر بخواهی بدانی
نمیدانم چطور بگویم
یعنی میدانم،
رویم نمیشود
آخه باعث شرمندگی ست
یعنی حرف بدی نیست ها،
کار بدی هم نیست،
ولی آخه آدم به خودش میگوید
چی بگویم؟
مگر آشفتگی خیال تو کجای جهان را میآشوباند؟
که حالا بخواهی بابتش را بگویی
یعنی می خواهم بگویم خودم اینها را میدانم
ولی راستش
یک طوری هستم که احساس میکنم حتماً باید بگویم
که من
راستش...
آخه میدانی،
تو خیلی خوشگلی
تو خوشگلِ خوشگلهایی
خوشگلتر از تو اصلاً ممکن نیست
و اصلاً مگر میشود از خوشگلی در برابر تو حرف زد؟
اما من،
خب آدمم
از من به اندازهی من انتظار داشته باش و بپذیر
راستش،
ناقابل که نمیشود گفت،
ولی زیره به کرمان بردن است
یک کاسه از گلهایی که از باغ خوشگلی تو چیدهام
گذاشتهام کنار،
که وقتی میخواهی بروی
بدهم با خودت ببری.
چون چیز لایقتری پیدا نکردم.
گلها که البته مال خودت است و در کیفیتش بحثی نیست،
کوچکی کاسهام آن بابتی ست که عرض کردم خیالم را برآشفته
میترسم بگویی "همین؟"
و بروی.
با وجود آنکه میدانم از آن خوشگلهای مهربانی هستی که نمیگویند "همین؟"
و میگویی "ای بابا، زحمت کشیدید"
ولی باز رویم نمیشود.
در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟
اما از طرفی این کاسه را اگر به تو ندهم به کی بدهم؟
گلهای باغ خوشگلی تو این کاسه را پر کرده
صاحب اول و آخر این کاسه تویی
مال خودت است
من چکارهام؟
واقعاً ها!
جدی.
چه الکی خاطرم مشوش شده بود.
ئه.
ببخشید سر تو را هم به درد آوردم.
خیلی عذر میخواهم
اصلاً نمیدانم چه شد که از این نکته غافل شدم...
ئه ئه ئه
خیلی بد شد.
تچ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر