۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

بی‌حسی خر است.

یک اوقاتی هم در زندگی آدم هست، که هیچ حسی تویشان نیست. نه از چیزی خوشش می‌آید، نه از چیزی بدش می‌آید. نه شاد است که بگویی شاد است و نه غمگین که بگویی غمگین. هیچی. رسماً هیچ. و این تُهیا، شروع می‌کند به فرا گرفتن همه‌ی وجود آدم. همه آن چیزهایی که روزی برایش مهم بودند، رنگ می‌بازند؛ همه اعتقاداتش فراموش می‌شوند؛ حتی چیزهایی که همه‌ی عمر ازشان متنفر بوده، هیچ اثری ندارند. آدم است و این پیرامون و این بی‌حسی. حس‌های فیزیکی‌اش کار می‌کنند؛ لمس می‌کند، می‌بیند، می‌شنود، بو می‌کشد، می‌چشد؛ ولی خب؟ در همین حد که فلان چیز گرد است و بدبو است و بدمزه است و بی صداست و زبر است مثلاً. با تشکر. یعنی بی اهمیت جلوه می‌کند همه چیز برایش. اما... راستش را بخواهید، می‌دانید، آدم خسته است. خسته است از اهمیت دادن به چیزها. یعنی باز می‌دانید، زورش تمام شده. زور که تمام بشود، فقط باید بنشینی یک گوشه تا ببینی چه می‌شود. زور، سوخت است، انگیزه است، اراده است، علاقه است، نفرت است؛ هرچی که هست، به طور کلی محرّک است. بدون محرّک هم، تا یک حدی می‌توان حرکت کرد. بعدش بخواهی نخواهی، می‌ایستی. ایستانده می‌شوی. من زورم تمام شده. بدموقع هم تمام شده وامانده. نمی‌دانم باید چه کار کنم. حتی نمی‌دانم چرا دارم اصلاً ازش حرف می‌زنم. به طور کلی خوب نیست آدم بیاید صاف تو چشم دیگران زل بزند و بگوید من زورم تمام شده. دیگران خواهند گفت: «خب؟ تمام شده. به ما چه؟» آدم هم لابد می‌گوید: «هیچی. فقط خواستم در جریان باشید که با یک آدم زور تمام شده طرفید. لازم نیست برای شکستش خیلی زور بزنید.» شاید یک جور مازوخیسم باشد. نقطه ضعفت را داد بزنی و بگویی: «یا ایهالناس! من آن موقع که می‌رفتم تو آب چشمه‌ی رویینگی، چشمهام بسته بود، از مچ پا هم مرا سر و ته گرفته بودند، یک برگ چنار هم صاف افتاد روی کتفم. آنجاها خوب رویینه نشده. حواستان باشد خواستید بزنید، بزنید به آنجاها.» ولی زور اینطوری نیست البته. زور که تمام می‌شود، همه‌ی وجودت می‌شود نقطه ضعف. می‌شوی یک نقطه ضعف متحرّک. انگار مجموعه‌ای از نقاط ضعف از سراسر گیتی گرد هم آمده باشند و تشکیل یک توده‌ی آدم‌وار داده باشند. ...همچین چیزی. خواستم در جریان باشید.

۸ نظر:

  1. انتقال دهنده های عصبی۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۰۱

    آیافقط آدم قادر به بي حس شدن است؟
    آیا، بي حسی يكي از مهمترين چيزها در زندگي آدم است؟
    آیا قبلاً تمام اين كارها را انجام دادیو حالا هیچی؟
    آیا قبلاً تمام اين سفرها را رفتیو حالا هيچی؟
    هان؟

    پ.ن:اگر پاسخ شما به سوالات بالا مثبت است،لبخند بزنید و آماده ی رفتن به مرحله ی بعد شوید.

    پاسخحذف
  2. آیا شما مسئولیت انتقال آدم به مرحله بعد را قبول میکنید؟ به عنوان یک پیشنهاد همکاری به قضیه نگاه کن.

    پاسخحذف
  3. انتقال دهنده های عصبی۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۲:۰۶

    1.مسئولیت پذیری خر است.
    2.انتقال به مرحله ی بعد ؛ توصیف ناقصیه. قضیه یه چیزیه تو مایه های جهش. رو کوانتوم که اشراف داری؟
    3.همکاری ؟ واسه به دوش کشیدن صلیب؟ آر یو کیدینگ می؟

    پ.ن: وقتی تو دریا کوسه میفته دمبالت،می ری بالا درخت. چرا؟ چون مجبوری.

    پاسخحذف
  4. حالا اینارو میگی؟ حالا که کرم انتقال به مرحله بعد یا جهش یا چمیدونم همون چیزی که میگیو انداختی به جون من زور تموم شده؟ این جهش انرژی میخواد. نمیخواد؟ میخواد.
    لاجرم پیشنهاد همکاری بنده سر جاش می‌مونه.

    پ.ن.: اجبار خر است.

    پاسخحذف
  5. انتقال دهنده های عصبی۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۳

    1.مث اینکه رو کوانتوم اشراف نداری! ذره وموج، ماده وانرِژی.
    2.در کوانتوم جان آدمی، اجبار؛ ذره یا موج بودن را تعیین می کنه.
    3. هزار سال به امید تو توانم بود
    هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود

    پ.ن :کوانتوم از نانو بهتره، جبر از اختیار.

    پاسخحذف
  6. اگر مراد نیابم مرا امید بس است
    نه هر که رفت رسید و نه هر که گفت شنود

    پاسخحذف
  7. انتقال دهنده های عصبی۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۱۲

    There is something about yourself
    that you don't know.
    Something that you will deny even exists
    until it's too late to do anything about it.
    It's the only reason you get up in the morning,
    the only reason you suffer the shitty boss,
    the blood, the sweat and the tears.
    This is because you want people to know
    how good, attractive, generous, funny,
    wild and clever you really are.
    "Fear or revere me,
    but please think I'm special."
    We share an addiction.
    We're approval junkies.
    We're all in it for the slap on the back
    and the gold watch.
    The "hip, hip, hoo-fucking-rah."
    Look at the clever boy
    with the badge, polishing his trophy.
    Shine on, you crazy diamond.
    Cos we're just monkeys wrapped in suits,
    begging for the approval of others.
    If we knew this, we wouldn't do this.
    Someone is hiding it from us

    پ.ن : ریولور ساخته ی گای ریچی خیلی شاخ تر از اونیه که بنظر میاد.

    پاسخحذف