۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

گاهی آدم 283

گاهی آدم می‌بیند آنقدر برای جمع کردن برنامه‌هایی که ریخته دست دست کرده که همینطور روی هم روی هم تا زیر خرخره‌اش آمده‌اند و دارند خفه‌اش می‌کنند؛ آدم فکرش را که می‌کند، می‌بیند این که برود در یک جای دیگر و دوباره با مدیریت بهتر برنامه بریزد خیلی به صرفه‌تر است از این که برنامه‌های موجود را جمع کند؛ مگر اینکه بخواهد خیلی‌هاشان را بی‌خیال بشود و فقط چندتا از آن خوبها و مهم‌ها را سوا کند و جمع کند که آن‌ها هم معلوم نیست کجای این توده باشند حالا، آیا هستند؟ آیا سالمند؟... همینطور که دارد فکر می‌کند یک چایی برای خودش می‌ریزد و به خودش می‌گوید: «باید یک برنامه‌ای بریزیم ببینیم این برنامه‌ها را چطور جمع کنیم... آیا بکنیم؟‌ آیا نکنیم؟ آیا چی کنیم...» خودش قند خیس خورده در چایی را در دهان می‌گذارد، لیوان را به لب می‌رساند، جرعه‌ای می‌نوشد، و همینطور قورت نداده، سرش را به بالا و پایین تکان می‌دهد، که یعنی: «اوهوم» و قورتش را کامل می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر