۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

گاهی آدم 303

گاهی آدم نه که نخواهد، نمی‌تواند؛ باز نمی‌تواند نه که نتواند، نمی‌تواند که بخواهد؛ نمی‌تواند بخواهد که یعنی نمی‌داند باید چی بخواهد. آدم نمی‌داند. آدم هیچی نمی‌داند. یک تماشاچی که نمی‌داند بازی چیست. نمی‌داند کی باید بپرد هوا، کی باید ساکت باشد، کی باید چه کار کند. پس کاری نمی‌کند. اما خوبی این آدم این است که با یک بلیط دو بازی می‌بیند. یکی توی زمین، یکی روی سکوها. که البته از هیچکدام هیچی نمی‌فهمد. یکی هم بازی خودش، که اولاً نمی‌داند بازی خودش چیست، و ثانیاً خب آدم برای دیدن بازی خودش که  پول نمی‌دهد. پس این هم چی؟ هیچی. نادانی بلا ست.

۱ نظر: