۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

وقتی می‌خواهی بروی: سوم

وقتی می‌خواهی بروی
اول اینکه خب مثل همیشه
حتی فکرش را هم نکن
دوم اینکه بروی که چی؟
نرو خب. چه کاریه؟
اما باز اگر دیدی خیلی جدی هستی
و اصرار داری که بروی
و نمی‌شود نروی،
[نمی‌شود نروی؟
نمی‌شود؟
خب هیچی]
برو
هیچکس نه می‌تواند و نه می‌خواهد جلویت را بگیرد
برو
بفرما
راه باز است
جاده دراز است
اما آیا به اینجاش هم فکر کرده‌ای که
در گنجه هم باز است؟
و دم سگ هم دراز است؟
ها؟
فکر اینجایش را نکرده بودی، نه؟
باز، با این همه نمی‌گویم نرو
چون دو بار گفتم و کارگر نبود
بنابراین
وقتی می‌خواهی بروی،
برو،
اما بدان که زمین صاف نیست عزیزم
سیب را هم که بیاندازی هوا
هزار چرخ می‌خورد تا برگردد
و انار انار، یار دیوانه
دنیا همیشه یک جور نمی‌مانه
...
باز هم بگویم؟
اگر بخواهی تا صبح می‌گویم
باکی نیست
چیزی که زیاد است، گفتنی
اما تو
وقتی می‌خواهی بروی،
من چی بگویم؟
چی می‌توانم بگویم؟
می‌توانم ها، نه که نتوانم
گفتم
تا صبح می‌توانم بگویم
اما، که چی؟
تو می‌خواهی بروی
و گوشَت به من بدهکار نیست
که نمی‌دانم بگویم خوب است
یا بد است
چیزی ست که هست به هر شکل
[وقتی می‌خواهی بروی،
من زیاد حرف می‌زنم. نه؟]
برو
دیرت نشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر