۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

وقتی می‌خواهی بروی: چهارم

وقتی می‌خواهی بروی
[می‌دانم فایده ندارد
اما باید بگویم]
اوّل اینکه حتی فکرش را هم نکن
[که می‌کنی]
بعد هم اینکه خب نرو. چه کاریه؟
[که می‌روی]
اما اگر دیدی جدی هستی
و تصمیمت را گرفته‌ای
و حتمنِ حتمن باید بروی
[که همینطور هم هست]
قبل از رفتن
یک بار پنجره را باز کن
بیرون را نگاه کن
و ببین
وقتی تو می‌روی
من با چی طرفم
بعدش پنجره را ببند
[سرد است
زمستان است خب]
اگر توانستی
آنوقت برو.
[می‌دانم
تو می‌توانی.
از کجا می‌دانم؟
تو نمی‌دانی از کجا می‌دانم؟
باشد.
تو نمی‌دانی.
همان ندانی بهتر است]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر