۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

چیزی شبیه شعر 1

بی‌پایه اثاث می‌کشم
بی‌پایه، بی‌اثاث
بی‌همه چیزی...
مبل را می‌کشم تا دیوار
خود را می‌کشم با دیوار...
-: «بدبخت!»
برفک‌های یخچال را سر تلویزیون خالی می‌کنم
بعد ذره ذره سق می‌زنمش
تا ببینم به کدام گوشه‌ی آفرینش برمی‌خورد
که یک فلک‌زده
که اتفاقاً فلک‌خورده هم هست،
دارد جان می‌کند
اسیر دست یک اجاق و مبل و یخچال و باقی اثاثیه
که هیچ پایه ندارد
که پا ندارد...
-: «ندارد که ندارد، به ممم... مثلاً آنجا یا...مم آن یکی جا!»
آفرینش این را گفت و خوابید؛
من هم در تخت مقعر جهاز عمه‌ا‌ی
که عمرش را به من داد و مرد.
بی بی بی بی بی بی (صدای ماهی که می‌گذشت)
آه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر