گاهی آدم خودش از ناله هایش به ستوه میآید و به آدم می گوید: «تو اصلاً معلوم هست دردت چیست؟» آدم میگوید: «نه والّا! یک دردم هم همین است اتفاقاً؛ که نمیدانم دردم چیست.» خودش میگوید: «تو دیوانهای!» آدم میگوید: «تازه فهمیدی؟» خودش میگوید: «نه، تا حالا فکر میکردم خودت را زدهای به دیوانگی؛ ولی الآن فهمیدم نه! واقعاً دیوانهای» آدم به خودش میخندد و برای یک لحظه تمام دردهایش را فراموش میکند.
گاهی آدم همینطوری الکی با خودش هم صحبت می شود و حالش را می برد! گاهی این حالت خطرناک است! همیشه نه، فقط گاهی!
پاسخحذفآخه آدم با خودش حرف نزند با کی بزند؟
پاسخحذف