۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

گاهی آدم 127

گاهی آدم زل می زند تو چشم خودش و می‌گوید: «نه! خودمانیم، جداً چه انتظاری داری؟ اصلاً به چه امیدی؟» و یک لبخند بی‌مزه می‌زند و بی آنکه منتظر جواب بماند، می‌رود پی کارش.

۲ نظر:

  1. چند بار پیش آمده که موقع خواندن گاهی آدم‌هایت با خودم گفته‌ام نکند پسره یکباره بزند به سرش و خودش را بکشد. از بس که بعضی گاهی آدم‌هایت نه پوچ، که سردند.
    این یکی هم همینطور بود.
    اما آخرش را نگفتم. بعدش با خودم می‌گویم کسی که آنقدر امید خفته‌ی درونی دارد که وبلاگی بی (یا لااقل خیلی کم) خواننده را چنین لجوجانه و یکبند ادامه دهد، زندگی را هم می‌تواند.

    پاسخحذف
  2. هه! «امید خفته‌ی درونی»؛ می‌دانستم یک چیزی دارم ها، اسمش را نمی‌دانستم. ممنون.
    ضمن اینکه خواننده اینطور (یعنی مثل تو) باشد، یکدانه باشد؛ آدم نمی‌تواند اجازه دهد «گاهی...» هایش زیر آوار زمان در انزوا له شوند که.
    ولی نه، جداً نگران نباش، سالمم.

    پاسخحذف