۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

گاهی آدم 140

گاهی آدم به خودش (یا هر کس دیگری) می گوید: «چه خوب می‌شد، اگر چه می‌شد». همین «چه»‌هاست که می‌شود بلای جان آدم. چون نه می‌داند «خوب» چیست، و نه می‌داند دقیقاً چه باید بشود و یا حتی چه شده. «اگر» هم که دیگر جای خود دارد؛ «اگر» در این جمله یعنی (البته در بیشتر موارد) یک چیزی آنطوری که باید نیست یا یک زمانی یک چیزی آنطوری که می‌بایست نبوده یا چی. خلاصه این جمله‌ی «اگر چه می‌شد، چه خوب می‌شد» (یا برعکس) خودش مسئله‌ای است.
تازه از «اگر» بدتر، «مگر» است. «مگر» که می‌آید، بعضی مواقع یعنی فقط یکی دو راه وجود دارد (صلب قدرت انتخاب)؛ بعضی مواقع آمدن «مگر» یعنی من مقصر نیستم، بعضی مواقع هم یعنی تبعیض یا بهتر بگویم: تمییز. حالا ببین اگر «مگر» را به جمله‌ی بالا بیافزاییم، حاصل ترکیب «اگر» و «مگر» چه می‌شود: «اگر آنطور می‌شد چه خوب می‌شد، مگر نه؟» این دیگر اصل حسرت است؛ یعنی کاش آنطور می‌شد تا «خوب» بشود، که تازه «خوب» هم دقیقاً نمی‌دانیم چیست. یک وقت‌هایی هم ترکیب این دو، تردید را می‌رساند: «مگر اگر آنطور می‌شد، خوب می‌شد؟» (یا برعکس). 
یک «اگر مگر» دیگر هم هست که من خیلی دوستش دارم: «اگر چه می‌شد (مثلاً)، مگر چه می‌شد؟(مثلاً)»؛ یعنی فرقی نمی‌کند چه شده یا چه می‌شود، یا به عبارتی هرچه شد، شد. (البته این ترکیب اخیر یک معنی دیگر هم دارد که در اینجا منظور نیست).

۲ نظر:

  1. اگر این حرفها رو زودتر میزدی، مگر اتفاقی می افتاد؟ مگر من چه کم دارم از تویی که اگر را با مگر تاخت می زنی و موضوع را دور سرشان میچرخانی؟ اگر حساسیت به خرج ندهی مگر اگر و مگر چه هیزمی تری به تو فروخته اند؟ اگر دستم سالم بود بیشتر توضیح می دادم، مگر نه؟

    پاسخحذف
  2. اگر دستت سالم بود که فکر کنم می‌زدی ناکارم می‌کردی؛ مگر نه؟
    با آرزوی تسریع بهبودی دستت.

    پاسخحذف