۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

که چی؟

باشد، خداحافظ! حالا که برنامه خداحافظی‌ست، پس از ما هم خداحافظ! حالا که قرار است چشمانمان را ببندیم و سرمان را برگردانیم و هرکدام برویم پی کار خودمان، پس خداحافظ! به امید دیدار هم نه! خداحافظ! برنامه فراموش کردن و این حرف‌هاست دیگر، می‌دانم. چند سال بعد عکس‌هایمان را می‌بینیم و می‌گوییم« اِ اِ اِ چه زود گذشت!» و بعد که آلبوم را می‌بندیم باز می‌رویم سرِ بازی خودمان. می‌دانم، خوب می‌فهمم. همه چیز که قرار نیست همیشه همین‌ طوری بماند، اصلا چه معنی دارد آدم دلش برای کسی تنگ شود، می‌دانم، سیر کردن شکم زن و بچه، سروکله زدن با هزار جور آدم جور و ناجور از کله سحر تا بوق سگ، دیگر وقتی برای دلتنگی نمی‌ماند، وقتی سفارش کار می‌گیری، دیگر چه فرقی می‌کند که شب امتحان‌هایت را چه‌جوری گذرانده‌ای، فرجه‌ها را با کی تو اتاق تنها بوده‌ای، مشتری باید راضی باشد، همیشه هم حق با مشتری است. دوست جدید، فرصت جدید، شوخی‌های جدید، همه چیز جدید، کهنه‌ها را باید ریخت دور. آشغال پاشغال جمع کنی دور خودت که چه بشود؟ عصر جمعه‌ای خلق خودت و زن و بچه‌ات را تلخ کنی؟ نه بابا! زندگی ارزش این حرف‌ها را ندارد. یک دوره‌ای بود، یک آدم‌هایی دورت بودند و یک کارهایی کردید، تمام شد رفت پی کارش. چه لزومی دارد آدم عشق‌های ماهانه و هفتگی‌اش را، سنگ صبور این عشق‌هایش را، پایه ثابت سیگارهای نصف شبش را هی توی ذهنش داشته باشد؟ که چی؟ ما که دیگر ربطی به هم نداریم، سالی، ماهی چه بشود، سگ ما از در خانه گربه شما رد شود که کارمان به هم بیفتد. والّا به خدا! چارسال عمرمان را هم آنجوری گذراندیم، دوسال دیگرش را یک جور دیگر می‌گذرانیم و باقی را هم هرجوری که بشود می‌گذرانیم. اینها هم هیچ ربطی به هم ندارند. تازه پس‌فردا کار خودمان هم راحت‌تر است، می‌گوییم یک دوره چارساله دانشجو بودم؛ از مورخ فلانِ فلانِ فلان تا فلانِ فلانِ فلان. این بسته چارساله دانشجویی. این هم بسته دوساله سربازی. این هم بسته nساله باقی عمر. این هم بسته‌های اضافی. کودکی مثلاً.  و این بسته‌ها کاملا بسته است. وقتی بستی، یعنی هوتوتو! تمام شد رفت پی کارش. بعضی وقت‌ها اگر خواستی یواشکی درش را باز می‌کنی ببینی همه چیز سر جایش هست یا نه! دزد به خاطراتت زده یا نه! خودت را آزمایش می‌کنی. «این فلانی است، این هم فلانی. به! چه حافظه‌ای دارم.» دیگر به باقیش نباید دست زد. چون بعضی چیزها را هر چه بیشتر هم بزنی، بویش بیشتر می‌شود. آمد و ماند و رفت. همین والسلام!

۲ نظر:

  1. میرزا آدم جان عزیز، برادر من، بد شاکی هستی اخوی. اما فکر کنم زمونه شاکیت کرده. کون لقش داداش. ولش کن. ارزش شکایت هم نداره لعنتی.

    پاسخحذف
  2. شاکی نیستم،‌ تا بوده همین بوده؛ یعنی شاکی از کی؟ به کی؟ نه، این نیست؛ ناآرامم، می‌خواهم یک مدت تخت‌گاز بروم، بلکه آرام شدم.

    پاسخحذف