گاهی آدم به خودش می گوید: «ببین آدم چقدر باید عاشق باشد که سازش را بردارد برود پایین چشمه بنشیند، به این امید که شاید عکس رخ آن دلبر نازنینش را آب بیاورد ببیند؛ اصلاً آب چطور آن عکس را میآورد؟ آن عکس چطور میافتد در آب؟» خودش میگوید: «سطحی نباش! شما یک لحظه تصور کن که آن دلبر نازنین رفته سر چشمه آب بردارد، یا آبتنی کند، یا اصلاً رفته آن دور و بر گشتی بزند، ناگهان در لحظهای که دارد به آب نگاه میکند، عکس رخش میافتد در آب چشمه. آب هم که جاری است، ممکن است عکس را بیاورد خب. آب چشمه را دست کم نگیر.» آدم میگوید: «نه، من جواد را دست کم گرفته بودم.»
پینوشت: جواد یساری اینطور خوانده:
سازمو وردارم برم،
پایین چشمه بشینم
شاید که عکس رخ اون
دلبر نازنینمو
آب بیاره ببینم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر